عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم خوشتون بیاد

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برای همه و آدرس minoo1380.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 36
:: کل نظرات : 22

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 7
:: بازدید ماه : 282
:: بازدید سال : 346
:: بازدید کلی : 42986

RSS

Powered By
loxblog.Com

پروانه
چهار شنبه ساعت | بازدید : 207 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن…

پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم

کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»

پیرمرد دوم: «اِ… چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا… اسم رستوران چی بود؟»

پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای

هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن،

 اسمش چیه؟»

پیرمرد دوم: «پروانه؟»

پیرمرد اول: «آره!»

بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!»

گریه


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
حال همه ی ما خوب است.
چهار شنبه ساعت | بازدید : 216 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

سلام.
حال همه ی ما خوب است.
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند.

با این همه عمری اگر باقی بود٬
طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان...

تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
میدانم همیشه حیات آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
اما تو لااقل حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟

راستی خبرت بدهم خواب دیده ام
خانه ای خریده ام
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار
هی بخند

بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت.
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد.
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟

نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد،
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم:

حال همه ی ما خوب است،
اما تو باور نکن.

سید علی صالحی | نامه‌ها


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اس ام اس
چهار شنبه ساعت | بازدید : 207 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

بابام فارسی کتابی اس ام اس میده

یه بار بابام پیام داد : سلام آیا میتوانی نان بخری ؟

منم پیام دادم : آری پدر به سرعت خودم را به نانوا خواهم رساند و از شاتر طلب نان خواهم کرد

پدر از شاتر چند عدد نان طلب کنم ؟

زنگ زد بهم گفت : پدر سگ منو مسخره میکنی اگر جرأت داری امشب بیا خونه و قطع کرد

  آیا به نظر شما امشب من به خانه خواهم رفت ؟؟ خندهخنده


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
زن جماعت
چهار شنبه ساعت | بازدید : 237 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )
_ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻣﺪﺍﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﯾﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ، ﺩﺳﺘﺶﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭﺟﻤﻊ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡﺍﻭ ﮔﺸﺎﺩﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻀﻼﺕﺑﺪﻧﻢ ﺍﺯ ﺑﺲ ﻣﻨﻘﺒﺾﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺩ .

( ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻡ! )
_ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﭘﺸﺖ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﻮﻥ ﻓﻘﺮﺍﺗﻢ ﻓﺮﻭﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﯾﺎﺩﻡﻫﺴﺖ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﻗﺪ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽﻫﻢﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺤﮑﻢﺑﮑﻮﺑﻢ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ، ﭼﯿﺰﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﻓﮑﺮ
ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺷﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻪﺣﺎﻻ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.

(ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ! )

_ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ،ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﻢﺷﻠﻮﻍ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪﻭﻟﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ 10 ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺯ 100 ﺳﺎﻧﺖ ﻣﯿﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻦﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ
ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ” ﭼﻪ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ” ﻭ ﺩﺳﺘﻢﺭﺍ ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﺍﻣﺎ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﻠﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ .
  (ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ!)

_ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯﻣﻨﺘﻬﺎ ﻋﻠﯿﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ 8 ﻧﻔﺮ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺟﺎ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻫﻢﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢﮐﺮﺩ . ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺎﯾﺶ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ، ﺟﺎ ﺧﺎﻟﯽﺑﺪﻫﺪ، ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ.

(ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ! )

_ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﺯﻧﺪ . ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﻪ ﺯﺍﻭﯾﻪ 180 ﺩﺭﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺸﻪﺑﮕﯿﺮﻡ . ﻣﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﺪﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺳﺖ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺸﻨﯿﺪﻥﻣﯽ ﺯﻧﻢ . ﻣﻮﻗﻊ ﭘﯿﺎﺩﻩﺷﺪﻥ ﺑﺲ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ . ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺳﺎﻟﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﻫﺪ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺁﺭﻧﺠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ
ﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ

(ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ!)

_ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﺸﺘﯽ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼﺑﻮﻕ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺭﺍﻩﻣﯽ ﺩﻫﻢ . ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ ﻧﯿﺸﺶ ﺑﺎﺯﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎﯼﺯﺭﺩﺵ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
(" ﺧﺎﻧﻢﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﺋﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺎ ")
_ﻣﺴﺎﻓﺮﻫﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﯿﺸﺸﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺗﺎﺑﺮﺳﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺣﺮﻑ ﺟﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﺍﻇﺐﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪﻓﺮﻣﺎﻧﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ . ﻣﻮﻗﻊﺭﺳﯿﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪﻫﺴﺘﻢ، ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ .

(ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺯﻥ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥﺭﻓﺘﻦ!)
ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﺎ ﻏﯿﺮﺗﻨﺪ .متعجبمتعجبمتعجب

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دروغ یا راست؟
چهار شنبه ساعت | بازدید : 225 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

سقراط گفته: یونانی ها دروغگو هستند ولی خود سقراط هم یونانیه پس دروغ میگه که یونانی ها دروغ میگن پس یونانیها راستگو هستند و سقراط هم که یک یونانیه پس راستگوست پس راست میگه که یونانیها دروغگو هستند

پس...........آخر یونانیها دروغگواند یا راستگو !؟مردد


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
حرف های مامانم :)
سه شنبه ساعت | بازدید : 350 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

 مامانم میگفت وقتی بچه بودی حرفای خوب خوب میزدی با این که بچه بودی ولی حرفات آنقدر بزرگ بود که هنگ میکردم :)

یه روز یه صابخونه ای داشتیم،یه پسره مهربونی داشت با یه دختر دوس داشتنی هر دوتاشون هم لال بودن هم کر ولی خیلی مهربون بودن تو خیلی کوچیک بودی نمیدونستی چرا این حرف نمیزنن گفتی مامان اینا چرا اینجورین گفتم خدا اینجوری آفریده ،یهویی گفتی هان فهمیدم خدا یادش یادش رفته برا اونا گوشو زبون بده منم گفتم اره دخترم شاید خدا یادش رفته .....


|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
حرف های مامانم :)
سه شنبه ساعت | بازدید : 350 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

تاریکیه شب را به مهتاب سپردم

     روشنیه روز را به آفتاب

                      غم را به آبی دریا ها سپردم 

 شادی را به هیاهوی خنده های کودکانه ی کودکان 

             امید را به شبنم سرخ

                                نگاه های آکنده از مه اشک رابه باران سپردم

تا ببارد.....

                    یاد تورا به خاطره های دور

      نبود تورا به تقدیر

                     و تورا نمی خواهم به کسی بسپرم

چون کسی را لایق تو نمیدانم 

        بوسه ها را به لب های خشکیده ی دخترکی میسپرم

               و آه های گلوفشانت را به نوای نی میسپرم

ولی تو را نمیخواهم به کسی بسپرم

                                          دست هایت را به شاخه های گل سرخچ

یاد تو را به خاطره ها 

    نبود تو را به تقدیر میسپرم

                                       گل های کوچک باغ زندگی که نشکفته پژمردید       


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دنیا
سه شنبه ساعت | بازدید : 255 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

مامانم میگه وقتی ما بچه بودیم دنیامون کوچیک بود ولی دلامون خیلی بزرگ ما دوس بودیم با بچه ها دوستای راس راسکی نه اینکه دروغکی دستای هم در دست هم دلامون کنار هم مهربونو شاد بودیم با هم میخندیدیم با هم گریه میکردیم با هم بازی میکردیم هی از حال هم با خبر بودبم خیلی به هم نزدیک بودیم .

اما شما چی ؟

دنیا تون بزرگ شده اما دلاتون کوچیک شده دنیاتون به این بزرگی فقط شده یه اتاق با سی دیو یه کامپیوتر، بازیاتون دروغکیه دلاتون نامهربون به ظاهر دوستین با هم دیگه اما خیلی دورین از همدیگه از سر کوچه از خونه ی دوستت تا خونه ی تو بالای کوچه هیچ خبری ندارین از هم دیگه حالا چجوری میخاین حال بچه های غزه رو بپرسین از اونا دل جویی کنین چون خیلی جدایین از همدیگه دلاتون کوچیک دنیاتون بزرگ خیلی نامهربونین ....


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نوبتی هم باشه نوبت ماماناس!!!!!
جمعه ساعت | بازدید : 188 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

مهارت های یک مامان :

1- تشخیص دما با نگاه کردن

2- تشخیص بو از 5 تا اتاق اون ور تر

3- تشخیص صدا از 5 تا اتاق اون ور تر

4- تشخیص میزان کثیفی لباسها از طریق بو کردن

5- بلند کردن در قابلمه ی روی گاز ( اصلنم دستش نمیسوزه )

6- انجام حداقل 3-4 کار در عان واحد :))

7- بزرگ کردن 5-6 تا بجه باهم

8- تامین تمام مخارج با حقوق بابا

9- انداختن تیکه هایی به فرزندان، مانند خرس گنده و لندهور و امثالها

10- یاد نگرفتن نحوه ی فرستادن اس ام اس

11- حمل طلا، تا جایی که بشه

12- درست کردن کوکو از گوشت کوبیده گرفته تا قیمه ی یه هفته پیش

13- درست کردن انواع دم کنی و دستگیره توسط تی شرت فرزندان

سلامتیه همه ی مامانا...بوسه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خدا
جمعه ساعت | بازدید : 306 | نوشته ‌شده به دست minoo | ( نظرات )

من هـمانی هسـتم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم .

همانی که وقتی دلش می گیرد وبغضش می ترکد،می آیدسراغتمن همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند .

و چشم هایش را می بندد و می گوید :

من این حرف ها سرم نمی شود!

باید دعایم را مستجاب کنی!همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند!

همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد !!

همانی که بعضی وقت ها پشت سـر مردم حرف می زند !گاهی بدجنس می شود ،البته گاهی هم خودخواه !

حـالا یـادت آمـد مـن کـی هـستم ؟!

معبود من !

ساليانيست مرا راهي صحراي پر از رنگ و فريب كرده ايتا در آن سير كنم و تو را بيابم و با تو عاشقي و بندگي كنم .

آن وقت كه مرا فرستادي پاك و سبحان بودماما حال پر از رنگ دنيا شده ام.آ

ن روز خود به من گفتي تا هميشه كنار توهستم مرا فراموش نكن .

اما امروز ياد همه هستم جز تو ..

خداي من !پشيمـانم حلالم كـن


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 4